مـاهـانمـاهـان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دستهای کوچکی که بزرگترین بهانه ی زندگی من است...

هفته سی و هفتم

سلام پسرم  قربون لگدات برم که شیرین ترین کتکی که خوردم لگدای تو بود  امروز روز دومیه که وارد هفته 37 شدیم...داره تموم میشه پسرمممم، داری میای پیشم. فقط 6 روز دیگه مونده . دل تو دلم نیــــســت...منتــظرمممممم...لحظه ها دیر میــره...میخوام پسرمو بغـل بگیرم، بــو ش کنم، بــوسش کنم...دستای نازشو تو دستام بگیرم...بگم خوش اومدی به زندگیمون پسرم... بگم من و بابایی خیییلی منتظرت بودیم... ینی میرسه اون لحظه؟!!.... پریروز با بابایی اومدیم سونو دوباره دیدمت پسرممممم...ماشالله گل پسرم شده 2956 گرم...مامانی این هفته ی آخر خوب تپلی شو و بیا خوووب؟ خدا رو شکر همه چی خوب بود فقط بند ناف دور گردنت بود  چیزی که همیشه ازش میترسیدم و سعی میک...
19 اسفند 1392

داری به دنیای مامان نزدیک میشی...

سلام پسرم امروز روز دومه که وارد هفته 36 شدیم... دیروز رفتیم دکتر، مث اینکه ماهان مامانی یه جورایی عجله داره هاااا  قـــربونت بشه مامانی منم خـــیلی دلم میخواد دیگه انتظارم سر برسه و بیای پیشمون. گل پسرم فقط یه جوری بیا که همه چی خوب باشه، سرحال باشی، تپلی باشی... دکتر دیگه نامه بستری رو داد دستم  این قسمت رو خیییلی انتظارشو میکشیدماااا. برا روز 92/12/25 برام نوبت عمل زده. گفت ساعت 7 بیمارستان عسکریه باشم. ولی همش میگفت البته اگه زود تر نشــه ها، اگه دردی چیزی داشتی زودتر بستری میشی. دلم میخواد پسر گلم خودشو این دو هفته باقی مونده محکم نگه داره تا وقتش برسه. البته بهم آمپول بتامتازون هم داد برا تکمیل ریه که اگه یه وقت زود ...
12 اسفند 1392
1